آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

آترینا، عشق مامان وبابا

عید سال 1392

 سلام بر عشق خودم، نفسم دخترم،امسال تعطیلات عید رو رفتیم پیش دایی احسان و مامی جون و بابا رضا، متاسفانه مادربزرگم 2هفته قیل از عید فوت کردن واسه همین مامایی جون عزادار بود و به احترامشون جشن عید نداشتیم، تنها کار مثبت این بود شما رو از شیر گرفتم،نفسم دردانه ام خیلی اخلاقت ماه هستش و خیلی خوب میفهمی،فقط یکبار شیر خواستی بخوری دیدی تلخه دیگه لب نزدی ولی 4 شب تمام وحشتناک گریه و بی تابی کردی جوری که راضی شدم دوباره بهت شیر بدم ولی شما عاقل تر از این حرفا و قبول نکردی، مامی جون و دایی احسان خیلی کمک کردن دستشون درد نکنه،بعدش رفتیم خونه اون یکی بابابزرگت، متاسفانه 2 روز اول اونجا هیچی نخوردی جوری که من به گریه افتادم و کلی باهات حرف زدم و تو...
17 فروردين 1392
1